For My Dear Wife , MARJAN
For My Dear Wife , MARJAN

For My Dear Wife , MARJAN

همین دوست داشتن زیباست


امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه، بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه، بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رؤیاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو
زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریائیست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بسکه لبریزم از تو، می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بسکه لبریزم از تو، می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

عاشقم


عاشقم

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی
منِ دلداده به آهی
بنشستیم ...
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشم گنه کار ؟
از آن لحظه دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب

تو را تنگ در آغوش بگیرم


$$$  همسر عزیزم دوستت دارم تا ابد  $$$

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز نشینم


بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز نشینم

و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال
پر گیرم از این بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرورست
آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
رویای شرابی ست که در جام بلور است
آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست
او یک سرآسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
ما هردو در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده جان ، محو تماشای بهاریم
ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

تو امدی ز دورها


تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها... ز ابرها... بلورها
مرا ببر ..... امید دلنواز من!
ببر به شهر شعرها شعورها
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موج ها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی دیدگان من به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
نگاه کن !

تو میدمی و آفتاب میشود

قربونت برم الهی


تو چشات ناز داره

پیشه دلم گیره ، زیبای بی وقفه
من عاشقت هستم ، الان خیلی وقته
دستام خالی بود ، دستامو پر کردی
به من گفتی وقتشه به زندگی برگردی
قربونت برم الهی الهی الهی
آخ عجب صورت ماهی چه ماهی چه ماهی
منو احساسه رهایی رهایی رهایی
به به چه چشایی ، چه نگاهی چه نگاهی
حس پروازه کنارت راه رفتن
پاکیه احساسه تو خوشبختیه من
ما دو تا دریا دلیم همراه بارون
عشقمون رو نمیدیم به هیچی آسون
قربونت برم الهی الهی الهی
آخ عجب صورت ماهی چه ماهی چه ماهی
منو احساسه رهایی رهایی رهایی
به به چه چشایی ، چه نگاهی چه نگاهی