For My Dear Wife , MARJAN
For My Dear Wife , MARJAN

For My Dear Wife , MARJAN

عشق بازی


عشق بازی می کنم با عکس زیبای تو گل

می زنم با ابروانت سوی چَشمان تو پُل

میکشم دستی به روی آن دو لعل آتشین

بعد آن بوسه به روی چِهرِ ماهت مه جَبین

می نویسم عاشقانه روی آن سرخ دانه ها

می زنم آهسته نامت را نگار من صدا

می خرامم نرم نرمک سوی آغوش تو باز

میکنم با روی بی مثل گلم راز و نیاز

از پسِ دل دردها دارم به یاد

واژه ها را میسپارم سوی چَشمانت به باد

یاد تو آرامش قلبم شده است

نام تو آسایش هر دم شده است

ساکن این قلب بی تابم تویی

ساحل این رود پر آبم تویی

من برای تو کنم جان را فدا

من به پای تو کنم سر را جدا

بهر چَشمانت فدایی می شوم

هر چه گویی ، هر چه خواهی می شوم

یک میلیون


اگه بشه یک میلیون بارم

بازم میگم خیلی دوست دارم

یادت نره عشقه روزگارم

دوست دارم ، دوست دارم


من واسه دلبسته گی هامون نگرانم

با خبر از شوریه چشمه دگرانم

وقتی صدات میزنم و تو میگی جانم

صاحبه خوشبخت ترین قلبه جهانم
با منی و عشق نفس میکشه پیشم

عاشقه اون جمله ی معروفه همیشم

اینکه به هیشکی جز تو وابسته نمیشم

هر چی میگم دوست دارم خسته نمیشه

اگه بشه یک میلیون بارم

بازم میگم خیلی دوست دارم

یادت نره عشقه روزگارم

دوست دارم ، دوست دارم

تو رو خواستن واسه من

مثله آبه واسه ماهی

وقتی خوبم که بخندی

که ببینم رو به راهی

من هنوزم شب و روزم

به نگاهت گره خورده
چه قراری تو چشاته

که قراره منو برده


اگه بشه یک میلیون بارم

بازم میگم خیلی دوست دارم

یادت نره عشقه روزگارم

دوست دارم ، دوست دارم


اگه بارون بباره


چشات ، اوج آرامشه

نباشی قلب من ، نفس نمی کشه

صدات ، برام نوازشه

صدات که می زنم ، برای خواهشه

برای خواهشه ...

می خوام خواهش کنم ازت

همه حواستو به من بدی فقط

می خوام تصدقت بشم

فرهاد تیشه زن تصورت بشم

اگه بارون بباره

یه چندتا دونه

چه حالی می شم ، خدا می دونه

چه حال خوبی توو هردومونه

چقدر می خوامت ، خدا می دونه

چشات نقاشی خداست

میخواستمت ببین ، خدا همینو خواست

هوا هوای عاشقاست

زمین از این به بعد بهشت ما دو تاست

بهشت ما دوتاست ...

اگه بارون بباره

یه چندتا دونه

چه حالی می شم ، خدا می دونه

چه حال خوبی توو هردومونه

چقدر می خوامت ، خدا می دونه

شراب شعر چشمهای تو


من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشه فرداست

وجودم از تمنای تو سرشار است

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام

شب خاموش

راه آسمان ها باز

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را

همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند

همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند

همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند

همان جا ها که پشت پرده شب ، دختر خورشید فردا را می آرایند

همین فردای افسون ریز رویایی

همین فردا که راه خواب من بسته است

همین فردا که روی پرده پندار من پیداست

همین فردا که ما را روز دیدار است

همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست

همین فردا

همین فردا

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

سیاهی تار می بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است

به هر سو چشم من رو میکند فرداست

سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند

قناری ها سرود صبحمی خوانند

من آنجا چشم در راه توام ناگاه

ترا از دور می بینم که می آیی

ترا از دور می بینم که میخندی

ترا از دورمی بینم که می خندی و می آیی

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

ترا در بازوان خویش خواهم دید

سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهدشد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت

برایت شعر خواهم خواند

برایم شعر خواهی خواند

تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید

صبح جمعه


صبح جمعه

شاد و آرام

دور از هر خستگی

بازمی روم سوی چمن زا

سوی موهای پریشان

شانه ی باد بر سر من

بر سر سبز چمن زارمی کشد دست نوازش

با صدایی عاشقانه

گوید ای دوست ، این بهشت است

شاد بودن ، درکنار او نشستن

او که گویی دختری ست ناز

بر سرش گل هایی از یاس

دامن چین چین او رقص

می دود با عشوه و ناز

باد با هو هوی لبخند

گوید او باشد خداوند ...